بیگناهی، گناهِ مولا بود!
آسمان، سرپناه مولا بود
و زمین، کارگاه مولا بود
عاشقی، پابهپای او میرفت
چشم نرگس، نگاه مولا بود
هرچه میکرد، دلبری میکرد
مهربانی، سپاه مولا بود
عدل و آزادگی، که گم میشد
چشم مردم، به راه مولا بود
روز، هر چیز داشت؛ از او داشت
و شبان، شاهراه مولا بود
روز و شب را، به کار، وا میداشت:
این، سپید و سیاه مولا بود!
آب، از الغدیر، برمیداشت
مَشربی، که گواه مولا بود
کوفه، هرچند هم، که بد میکرد
باز هم، در پناه مولا بود!
پدر خاک بود و، خاکی بود
بیگناهی، گناهِ مولا بود!

Design By Ashoora.ir & Bi simchiمرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ