سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر حرمت آشیانه می خواهد

افسران -

 

مشک برداشت که سیراب کند دریا را

رفت تا تشنگی اش آب کند دریا را

 آب روشن شد و عکس قمر افتاد در آب

 ماه می خواست که مهتاب کند دریا را

  آب مهریه گل بود و الاّ خورشید

در توان داشت که مرداب کند دریا را

کاش روی دل خشکیده ما آن ساقی

عکسی از چشم خودش قاب کند دریا را


+نوشته شده در یکشنبه 92 بهمن 13ساعت ساعت 10:48 صبحتوسط *سمیه * | نظر
حکایت دست


دستم شکسته بود

اومدم بیمارستان و گچ گرفتمش

گفتند: حسین خرازى رو آوردند بیمارستان

تا رفتم عیادتش ، از تخت اومد پائین

بغلم کرد و گفت: دستت چى شده؟

گفتم: هیچى حاج آقا! یه ترکش کوچیک خورده و شکسته

خندید و گفت: چه خوب! دست من یه ترکش بزرگ خورده و قطع شده...

 

( برگرفته از: حکایت بی پلاک ها )


+نوشته شده در یکشنبه 92 بهمن 6ساعت ساعت 9:39 صبحتوسط *سمیه * | نظر