منطقه مرزی با چهار عملیات: والفـــــجر مقدماتی( بهمن 61 )، والفـــــجر یک( فروردین 62 )، ظــــــفر چهار(تیر 63 )، و عاشورای سه( مرداد 63 ) که اکثرا به شکســـــــــت انجامــــید. این روایت ساده و مخـتصری از منــــــــطقه فکه، که یا رفتی یا قرار است بروی و ببینی.
بسیجی ها هشـت تا چهارده کیلومتر، باپای پیــاده از میان رمل و مـــاسه های روان فـــــکه گذشـــتند، وزن تقـریــبی تجهیزاتی که در دست داشتند دوازده کیــــلو بود، تازه بعضی ها هم مجبـــور بودند قطعات چهل کیلــــــویی پل را حمل کنند. این پل ها قرار بود روی کانال ها تعبیه شود تا عبور رزمنــــــدگان هــــمراه با مشکل نباشد. حالا می رســــــــیم به موانع... اصلا والفجر مقدماتی را به همین خاطر می گفتند عملیات موانع. هدف بسیـــجی ها خط دشــــــمن بود که در این راه، یک دفعه روبرو می شدند با مجموعه هایی از سیــم خاردار، کانال هــا و میدان مین ها که گاهـــی عمـــق آنها به چهار کیلومتر می رسید. از موانع معروف فکه کانال هایی هــســــــتند به عرض سه تا نه متر و عمــق دو تا سه متر که همگی پر بودند از سیم های خاردار، مین والمر و شبکه های مواد آتش زا. دشـمن با هوشـــیاری مین ها را در زیر رمل و ماسه ها کار گذاشته بود و چون بیشـتر عملیات ها در شب انجام مـی گرفت، تا چند نفر روی مین پرپر نمی شدند، بقیه از وجود میدان با خبر نمی شدند.
چرا فکه را« قتلگاه » می گویند؟؟! یک سرزمـین پهنـــــاور از رمل و ماســـه، با چند تا تپه ماهـــور. نیروها بیــــن دو تپه پناه گرفته بودنـــتـد که دشمن محاصره شــــان کرد. شیار پر از مــین والـمر بود و آتش دشمـــن هم تمامـی نداشـــت. بچــه ها سه روز مقاومت کردند، بدون آب در بدترین وضعیت تشنگی. و سر انجام قتل عام شدند.
ناگفته های فکه زیاد است و یکی از آنها، نحوه شــهادت اسرا و مجروحین است. گروه تفـــــحص در فکه به سیم های تلفنی رسیدند که از خاک بـــــیرون زده بود. رد سیــم ها به یک دســــــته از شهدا می رسد که که دســت و پایشان با همین سیم ها بســـته شده بود، و ما چه می دانــیم در حال احــــتزار زنده به گور شدن چه معنی دارد... این دسته از شهدا زنده به گور شده بودند.
اجساد مطهری هم کشـــف شد که معلوم بود قبل از شهادت آنها را آتـــــش زده اند... قبل از شـهادت آنها را آتش زده اند...
از گردان حنظله می دانی؟؟؟ اگر آری چقدر ؟ سیـــــصد نفر در داخل یکی از کانال ها محـــاصره شدند وبا تشـــــــنگی مفرط، با آتش مستقیم دشــمن به شهادت رســــــیدند. در آن موقعیت عراقی ها با بلندگو از بچه ها می خواستند که تسلیم شوند، ولی در جواب با آخرین رمق صدای «الله اکبر» می شنیدند.
در یادداشت های باقی مانده از یکی از شهیدان گردان حنظله می خوانیم:
«امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم. آب را جـــیره بندی کرده ایم. نان را جیره بنــــــدی کرده ایم. عطــش همه را هلاک کرده است، هـــمه را جز شهدا، که حالا کنارهم در انتــــــهای کانال خوابیده اند. دیگر شــــهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنه ات پسر فاطمه(س)»
از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است، هــــمین فکه است که در عصر قحطی شـــــهادت، دلبر آسمانی ما را از زمین سست فکه(دنیا) به آسمان رفیع و مستحکم شهادت پرواز داد. او سیـــد مرتضا آوینـی بود، کســــــی که به فکه خدمت کرد و خدای فکه هم گوشه چشمی به سید مرتضی گرداند.