وقتی گدای فاطمه بودن برای ماست
احساس می کنیم که دو عالم گدای ماست
با گریه بهر فاطمه آدم عزیز است
این گریه خانه نیست که دولت سرای ماست
یکی میگفت:
زندگی دو قسمت دارد
قبل از کربلا
و بعد از کربلا...
یکی دیگه در جوابش گفت:
اگر کربلا اسم زمان بود یا مکان
درست بود این تمثیل
اما چه بگوییم که کربلا نه اسم زمان است و نه اسم مکان
کربلا خیمه ایست به وسعت تاریخ، که همه ی زمان ها و مکان ها را در برگرفته است...
زندگی ما که سهل است
حیات را در برگرفته است
اگر از من می پرسید...
زندگی ها دو دسته اند
آنها که در کربلا جا گرفته اند
و آنها که بیرون از کربلا خیمه زده اند...
برگرفته از سایت رهپویان
ای اسب بی سوار از اینجا گذر نکن
با خون یال خویش غـمی بیشــتر نکن
بگذار این امید بمانـد بــه کــودکــان
بر کودکان حکایت مرگ پـــدر نـکــن
از خیمه ها که میگذری شیهه ای نکش
این زخم تازه را به کسی تازه تر نکن
زینب امید داده بــه طــفلان بــی پــدر
با آمـدن نـصـیحـت او بـــی اثـــر نکن
دانم که شیهه های تو از زور غصه هاست
این بغض را بخور و یتیمان خبر نکـن
بر خود ببال چونکه سوار تو مــرد بود
فکر شکست لشگر مردان به سـر نـکن
از من شنو کـه گــریـه امانم نــمــیدهــد
با کوفیان مشین و به جایـی سـفر نکـن
این انتظار تلخ به از نـاامــیــدی اســت
ای اسب بی سوار از اینـجا گــذر نکن
حالا برای خنده که دیر است گریه کن * بابا نخواب موقع شیر است گریه کن
درمانده ام میان دو راهی کجا روم * چشمم که رفته است سیاهی کجا روم
جان رباب من به همه رو زدم نشد * دنبال آب من به همه رو زدم نشد
عمه تو را ز دور نشان می دهد نخواب * هی شانه رباب تکان می دهد نخواب
شد وقت بازی ات کمرت را گرفته ام * با احتیاط زیر سرت را گرفته ام
همبازی تو ساقه تیر است گریه کن * بابا نخواب موقع شیر است گریه کن
قنداقه ات که بست لبت باز شد علی * خندید مادرت چقدر ناز شد علی
افسوس مادر تو شب شادی ات ندید * چشم رباب حجله دامادی ات ندید
در خیمه گرم کرده خودش مجلست علی * جای نفس بلند شده خس خست علی
تا پشت خیمه کار پدر سر به زیری است * تازه زمان دیدن دندان شیری است
دیدی که دید حرمله هم ناامیدی ام * لبخند می زند به محاسن سفیدی ام
خون تو را به چهره که پاشید وای من * تا خیمه صوت قهقهه پیچید وای من
با این لبی که مثل حصیر است گریه کن * بابا نخواب موقع شیر است گریه کن
قنداقه ات هنوز به بازوست مانده است * اما سر تو بند به یک پوست مانده است
خشکش زده دهان تو پیداست نای آن * بیرون زده سه شعبه ای از لابلای آن
تیری که چشمهای عمو را گرفته است * با قطر خویش راه گلو را گرفته است
تیری چنان کشید که گفتم کمان شکست * تقصیر تیر بود اگر استخوان شکست
رویت عجیب مثل کویر است گریه کن * بابا نخواب موقع شیر است گریه کن
ای بر لب تو زمزمه ماه محرّم
بنهاده سر از شوق به درگاه محرّم
از حنجر گلگون شهیدان خدایی است
پیغام تو را: گم نکنی راه محـرّم
بر گنبد افلاک ملک برد و برافراشت
پرچم ز کف قائد خونخواه محرّم
با فوج ملک همدل و همراه و هم آواز
شد خیل عزادار دل آگاه محــرّم
این قافله در قافله آتشکده دل هاست
افروخته از غصّه جانکاه محرّم
در خشک و تر عالم و آدم زند آتش
گر شعله کشد از سر نی آه محرّم
جز غنچه لب های علی اصغر گلپوش
بر خنده نشد باز لبی گاه محرّم
ما خیل گدایان سر کوی حسینیم
باشد نظر لطف کند شاه محرّم
شاعر : عباس خوش عمل کاشانی