پيام
+
صبح دوباره پشت پنجره طلوع مي کند. با آن که من ديروز آدم
خوبي نبوده ام اما تو دوباره صبح را، با يک فرصت تازه تر به من هديه کرده اي،
سخاوتمندانه و بدون هيچ کم و کاست! امروز بايد شاد ترين رنگ هاي دنيا
را بردارم و يک نقاشي قشنگ بکشم. من مي خواهم نقاشي ام را به تو هديه کنم!

محبان الحسن
89/3/25
* سميه *
سلام. بيتا تو هنوز مياي سر كار؟؟
* سميه *
خوب اومديم و حالا حالاها كسي پيدا نشد !!
* سميه *
تا بخواد پيدا شه كه من بيچاره شدم
* سميه *
آره چه جورم
* سميه *
در مورد ؟؟
* سميه *
خوب حرف بزن. هر قدر كه دلت خواست
* سميه *
باشه يادداشت كن: 7؟3؟43؟؟091
* سميه *
چرا ميخندي؟ شماره خواستي بهت دادم ديگه
* سميه *
نه من بقيه عددها رو كشف كردم. تو هم همين كارو بكن
* سميه *
مباركه بسلامتي. چه بي خبر؟؟
* سميه *
تو كه ميدوني من بالاخره همه چي رو مي فهمم پس الكي تلاش نكن
* سميه *
بيتا جون سرگيجه ميگيري. زياد نچرخ قربونت برم :دي