شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ « اندکي صبر غروب نزديک است »
* سميه *
هميشه آرزو داشتم به تو بگويم لا لائي خس خس سينه ات چقدر برايم آرام بخش است هميشه آرزو داشتم جاي دست و پائي که براي امنيت و آسا يش من داده اي باشم . هميشه آرزو داشتم … ولي هيچ وقت نتوانستم ،
* سميه *
حالا هرچه آرزو دارم را برايت مينويسم … پدرحکايت کن ازخمپاره هاي که من خواب بودم افتاد. از گونه هاي که من خواب بودم وتر شد. بگو چند پرستو ازپشت خاکريزها پرکشيدن … (جانبازان پدران شرافت وغيرت ما هستن…..
غروب براي ماست ... براي ايشان طلوع است ... چرا كه فرمود شهيد نظر مي كند به وجه الله
شروق z_m
و غروب عبد الباسط ضجه ميزند /بأي ذنب قتلت؟!!!
شروق z_m
اين بند آخر يک شعر سپيده که حالت شهادت يک جانباز شيمايي رو در بيمارستان ساسان در يک غروب غم انگيز توصيف مي کنته . کسي شعر کاملش رو نداره ؟
شروق z_m
پيداش کردم . مال علي محمد مودبه :
شروق z_m
به زخم هاي تو که مي رسم/ رنگ واژه ها مي پرد/ و شعر سپيد مي شود/ اينجا تهران است، بيمارستان ساسان!/ صداي تو را نمي شنوم/ صداي تو را نوار هاي قلب/ صداي تو را کپسول هاي اکسيژن/ خفه کرده اند / فقط هر از گاهي/ سرفه/ چنگي مي زند و مي گريزد/ و چون جيب بري/ گريبان قنوتت را مي آشوبد/
شروق z_m
اينجا تهران است، 1380/ خبري از غلغله ي چلچله ها و خمپاره ها نيست/ اما هنوز ترکش مي ريزد/ از آواز پرستويي منور/ که بالهاش/ آشفته ي بارانند هنوز/
شروق z_m
مردي در کربلاي تنهايي اش مثله مي شود/ و زينبي شش ساله بر بالينش خطبه مي خواند/ « چقدر خوشگلي بابا/ چقد نازي بابا! / لپات چه نازه بابا!»/ خون، خشکش مي زند/ نفس ، وا مي ماند/ خون ، سرفه ، سرطان/ برق آژير آمبولانس / و چشم هاي باراني زينب / و چشم هاي باراني زينب/
شروق z_m
کاروان باران به راه مي افتد/ مردم چترهايشان را باز مي کنند / و برف شادي سرگرمشان مي کند / مردم چتر هايشان را باز مي کنند/ و پشت پنجره هاي بسته ي کوفه / موسيقي «باران عشق» / گوش کوزه هاي خالي را از خيال دريا پر مي کند/
شروق z_m
اينجا تهران است ،1380 / خبر خاصي نيست/ فقط کودکي هشت ساله/ که تيله هاي روشن چشمانت را برداشته است / هنوز توي پياده رو ها سر به سرت مي گذارد / گاهي چوب مي گذارد لاي چرخ صندلي ات/ برق آسانسور را قطع مي کند/
شروق z_m
ما بابا شده ايم/ ما بابا شده ايم / و هر غلطي مي کنيم تا ديکته «بابا نان داد» کودکانمان / درست از آب در بيايد/ ما شاعر شده ايم و نمي نويسيمت/ در قافيه ي پاهاي بريده ات گير نمي کنيم/ تا از آوانگاردها عقب نمانيم / اصلا خودت کلاهت را قاضي کن آقا!/ دکمه ها که باز مي شوند / شاعرانه تر است / يا تاول ها که مي ترکند؟!/
شروق z_m
خوش به حال تو! / خوش به حال تو/ که چشم نداري / که چشم نداري/ آدم هاي کوچک را پشت ميزهاي بزرگ/ ببيني... / امشب دوباره هوايي شده اي / نه انکار نکن!/ رنگ پريده ات سند است/ فردا بزرگراه «چمران» ده دقيقه بغض خواهد کرد / تو به «سعادت آباد» رسيده اي / ما به صندوق ها کمک مي کنيم/ تا هفتاد بلا را دفع کنند/ و غروب عبدالباسط ضجه مي زند: / «باي ذنب قتلت»/
واقعا شعر پر معني و پرمحتوايي است.
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله ارديبهشت ماه
vertical_align_top