سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداحافظ مامان بزرگ

بنام خداوند بخشاینده مهربان


                                           مهربانِ

 

                                                  مهربانِ


                                                            مهربان 

 

مامان بزرگ مهربونم برا همیشه رفت. تازه میخواستم ازتون بخوام که براش حمد شفا بخونین اما بازم مثل همیشه راضی نشد که به کسی زحمت بده

 حالا ازتون میخوام که براش فاتحه بخونین. دلم خیلی خیلی براش تنگ شده. خنده هاش هیچ وقت یادم نمیره. هروقت که میدید یکی از ماها غصه داریم صدا میزد کنارش و میگفت بیا برام  راز دل بگو ببینم چی شده . این جملشو خیلی خیلی دوست دارم. وقتی ما رو نصیحت میکرد میگفت مهم نیست که الان بهشون عمل کنین یا نه و مهم نیست که از من دلخور بشین که باز نصیحت شروع شد. مهم اینه که یه روزی یاد حرفای من میافتین. اونوقت شاید هنوز دیر نشده باشه و به دردتون بخوره.

عجب دنیای بی وفایی. چقدر که به ما مهر و محبت می کرد و ما قدر نمی دونستیم. یه بار با هم همسفر کربلا شدیم. اون سفر بهترین سفر عمرم بود. نمیتونست راه بره رو ویلچر نشسته بود بابام خسته شده بود خواستم کمک کنم. خیلی برام سخت بود . خودش که متوجه شد گفت بسه تو خسته شدی بذار خودم برم . میخوام حالا که با پاهام نمیتونم راه برم با دستام با طرف حرم مولا حرکت کنم.

خدایا روحش رو قرین رحمت کن و مهمون بی بی دو عالم حضرت زهرا قرار بده. الهی آمین

 

و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت

و بدانیم اگر نور نبود منطق زنده پرواز دگرگون می شد

و بدانیم که پیش از مرجان خلأی بود در اندیشه دریاها

و نپرسیم که فواره اقبال کجاست

و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است

بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم

دیده ام گاهی در تب ، ماه می آید پایین

می رسد دست به سقف ملکوت

 دیده ام سهره بهتر می خواند

 گاه زخمی که به پا داشته ام

زیر و بم های زمین را به  من آموخته است

گاه در بستر بیماری من

حجم گل چند برابر شده است

 و فزون تر شده است ، قطر نارنج ، شعاع فانوس

و نترسیم از مرگ

 مرگ پایان کبوتر نیست

مرگ وارونه یک زنجره نیست

مرگ در ذهن اقاقی جاری است

مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.

مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید

مرگ با خوشه انگور می آید به دهان

مرگ در حنجره سرخ گلو می خواند

مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است

مرگ گاهی ریحان می چیند

گاه در سایه نشسته است و به ما می نگرد

و همه می دانیم

ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است.

سهراب سپهری


+نوشته شده در شنبه 89 مرداد 2ساعت ساعت 12:43 عصرتوسط *سمیه * | نظر بدهید