سفارش تبلیغ
صبا ویژن
داستان ادریس

 در عصر او پادشاه ستمگری حکومت می کرد، ادریس و پیروانش از اطاعت شاه سرباز زدند و مخالفت خود را با طاغوت، آشکار ساختند، از این رو آنها را از طرف دستگاه آن شاه جبّار، به عنوان«رافَضی» (یعنی ترک کننده اطاعت شاه) خواندند

روزی شاه با نگهبانان خود در بیابان، به سیر و سیاحت و شکار مشغول بود که به زمین مزروعی بسیار خرّم و شادابی رسید، پرسید: این زمین به چه کسی تعلق دارد؟اطرافیان گفتند: به یکی از پیروان ادریس.شاه، صاحب آن ملک را خواست و به او گفت: این ملک را به من بفروش. او گفت: من عیالمند هستم و به محصول این زمین محتاج تر از تو می باشم و به هیچ عنوان از آن دست نمی کشم.شاه بسیار خشمگین شد، و با حال خشم به قصرش آمد، چون همسرش او را خشمگین یافت، علت را پرسید و او جریان را بازگو کرد و با همسرش در این مورد به مشورت پرداخت، و به این نتیجه رسیدند که رهنمودهای ادریس، مردم را بر ضد شاه، پرجرئت و قوی دل کرده است.همسر شاه که یک زن ستمگر و بی رحم بود گفت: من تدبیری میکنم که هم تو صاحب آن زمین شوی و هم مردم با تبلیغات وارونه، رام و خام شوند.
شاه گفت: آن تدبیر چیست؟زن که حزبی بنام «ازارقه» (چشم کبودها) از افراد خونخوار و بی دین تشکیل داده بود به شاه گفت: من جمعی از حزب ازارقه را می فرستم تا صاحب آن زمین را به اینجا بیاورند و همه آنها شهادت بدهند که او آیین تو را ترک کرده، در نتیجه کشتن او جایز می شود، تو نیز او را می کشی و آن سرزمین خرّم را تصرّف می کنی.شاه از این نیرنگ استقبال کرد و آن را اجرا نمود و پس از کشتن آن شیعه ادریس، زمینهای مزروعی او را تصرّف و غصب نمود.حضرت ادریس از جریان آگاه شد و شخصاً نزد شاه رفت و با صراحت به او اعتراض کرده ؛ آیین او را باطل دانست و او را به سوی حق دعوت نمود، سرانجام به او گفت: اگر توبه نکنی و از روش خود برنگردی، به زودی عذاب الهی تو را فرا خواهد گرفت، و من پیام خود را از طرف خداوند به تو رساندم همسر شاه، به او گفت: هیچ ناراحت مباش، من نقشه قتل ادریس را طرح کرده ام، و با کشتن او رسالتش نیز باطل می شود.

آن نقشه این بود که چهل نفر را مخفیانه مأمور کشتن ادریس کرد، ولی ادریس توسّط مأموران مخفی خود، از جریان آگاه شد و از محلّ و مکان همیشگی خود به جای دیگر رفت، و آن چهل نفر در طرح خود شکست خوردند مدّتها گذشت تا اینکه عذاب قحطی، کشور شاه را فرا گرفت کار به جایی رسید که زن شاه، شبها به گدایی می پرداخت تا اینکه شبی سگها به او حمله کردند و او را پاره پاره نموده و دریدند. بلای قحطی نیز بیست سال طول کشید و سرانجام، آنها که باقی مانده بودند به ادریس و خدای ادریس ایمان آوردند و کم کم بلاها رفع گردید. و ادریس علیه السلام پیروز شد

فرشته ای از سوی خداوند نزد ادریس علیه السلام آمد و او را به آمرزش گناهان و قبولی اعمالش مژده داد. ادریس بسیار خشنود شد و شکر خدای را به جای آورد، سپس آرزو کرد همیشه زنده بماند به شکرگزاری خداوند بپردازد.
فرشته از او پرسید: چه آرزویی داری؟ادریس گفت: جز این آرزو ندارم که زنده بمانم و شکرگزاری خدا کنم، زیرا در این مدّت دعا می کردم که اعمالم پذیرفته شود که پذیرفته شد، اینک بر آنم که خدا را به خاطر قبولی اعمالم شکر نمایم و این شکر ادامه یابد.
فرشته بال خود را گشود و ادریس را در برگرفت و او را به آسمانها برد.
مطابق بعضی از روایات، ادریس پس از مدّتی که در آسمانها بود، عزرائیل روح او را در بین آسمان چهارم و پنجم قبض کرد،
امام صادق علیه السلام فرمود: یکی از فرشتگان، مشمول غضب خداوند شد. خداوند بال و پرش را شکست و او را در جزیره ای انداخت. او سالها در آنجا در عذاب به سر می برد تا وقتی که ادریس به پیامبری رسید. او خود را به ادریس رسانید و عرض کرد: ای پیامر خدا! دعا کن خداوند از من خشنود شود، و بال و پرم را سالم کند.ادریس برای او دعا کرد، او خوب شد و تصمیم گرفت به طرف آسمانها صعود نماید اما قبل از رفتن، نزد ادریس آمد و تشکّر کرد و گفت: آیا حاجتی داری زیرا می خواهم احسان تو را جبران کنم

ادریس گفت: آری، دوست دارم مرا به آسمان ببری، تا با عزرائیل ملاقات کنم با او اُنس بگیرم، زیرا یاد او زندگی مرا تلخ کرده است.آن فرشته، ادریس را بر روی بال خود گرفت و به سوی آسمانها برد تا به آسمان چهارم رسید، در آنجا عزرائیل را دید که از روی تعجّب سرش را تکان می دهد.ادریس به عزرائیل سلام کرد، و گفت: چرا سرت را حرکت می دهی؟عزرائیل گفت: خداوند متعال به من فرمان داده که روح تو را بین آسمان چهارم و پنجم قبض کنم، به خدا عرض کردم: چگونه چنین چیزی ممکن است با اینکه بین آسمان چهارم و سوم، پانصد سال راه فاصله است، و بین آسمان سوم و دوّم نیز همین مقدار فاصله. و من اکنون در سایه ی عرش هستم و تا زمین فاصله فراوانی دارم و ادریس در زمین است، چگونه این راه طولانی را می پیماید و تا بالای آسمان چهارم می آید!. آنگاه عزرائیل همانجا روح ادریس را قبض کرد. این است سخن خداوند ( آیه ی 57 سوره ی مریم) که می فرماید:
وَ رَفَعناهُ مَکاناً عَلِیّاً؛
و ما ادریس را به مقام بالایی ارتقا دادیم.
پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم فرمود: در شب معراج، مردی را در بهشت دیدم، از جبرئیل پرسیدم: این مرد کیست؟ جبرئیل گفت: این ادریس است که خداوند او را به مقام ارجمندی بالا آورده است. به ادریس سلام کردم و برای او طلب آمرزش نمودم، او نیز بر من سلام کرد و برایم طلب آمرزش نمودو به پیامبر عرضه کرد اجازه دهید تا همین الان به رسالت شما شهادت دهم . حضرت محمد (ص) فرمود چطور؟
ادریس عرضه داشت . چون در بهشت تا کسی به رسالت شما اقرار نکند خداوند اجازه استفاده هیچ نعمتی را به او نمی دهد . و ادریس چنین کرد و به رسالت حضرت محمد (ص) اقرار کرد و از تمامی نعمتهای بهشت برخور دار شد .


+نوشته شده در چهارشنبه 88 آبان 20ساعت ساعت 2:20 عصرتوسط *سمیه * | نظر