سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکایت دست


دستم شکسته بود

اومدم بیمارستان و گچ گرفتمش

گفتند: حسین خرازى رو آوردند بیمارستان

تا رفتم عیادتش ، از تخت اومد پائین

بغلم کرد و گفت: دستت چى شده؟

گفتم: هیچى حاج آقا! یه ترکش کوچیک خورده و شکسته

خندید و گفت: چه خوب! دست من یه ترکش بزرگ خورده و قطع شده...

 

( برگرفته از: حکایت بی پلاک ها )


+نوشته شده در یکشنبه 92 بهمن 6ساعت ساعت 9:39 صبحتوسط *سمیه * | نظر